۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

زنی که گم نشده بود؛ دیده نمی شد ...


Discourse ها یا گفتمان های غالب قدرت از نهادها و ساختارهای اجتماعی برای تبلیغ حقانیت خود استفاده می کنند. آن ها سعی در بسط و گسترش ایدئولوژی های خود در همۀ لایه های جامعه را دارند. نقد شالوده شکنانه، نفوذ این گفتمان های غالب در نهادهای اجتماعی است. نهادهایی از قبیل حکومت، سنت، علم، تاریخ، فلسفه، هنرو ادبیات، آموزش و خانواده. ادبیات به عنوان یکی از ابزارهای بازی قدرتِ گفتمان ها نقش مهمی دارد. از طریق ادبیات ایدئولوژی های غالب و مسلط قدرت را به جامعه می قبولانند.
توجه به زن و دغدغه هایش در ادبیات ایران (به ویژه آثار نویسندگان زن) بیشتر دیده می شود. این نویسندگان تلاش به حضور اِلِمان های فمینیستی در آثارشان دارند. با نقد شالوده شکنانۀ فمینیستی می توان این آثار را بررسی کرد و ردپاهای گفتمان غالبِPatriarchy یا مردسالار را در آن ها یافت که چگونه گاه با بیان صریح و آشکار یا که در لایه های زیرین اثر پنهان و موجودند.
این نوشته سعی دارد با نگاهی شالوده شکنانه - فمینیستی، به نقد کتابِ "احتمالا گم شده ام"، نوشتۀ "سارا سالار" بپردازد. لحظاتی در داستان را ببیند، که چگونه اِلِمان های فمینیستی، خود ساختارشان را می شکنند، و به دیدگاه مردسالار می غلتند. اِلِمان هایی که در نگاه اولیه و با تلاش نویسنده در ارائه و پرداخت آن ها، به ظاهر فمینیستی اند، اما در بررسی دقیق تر می بینیم که ایدئولوژی مرکزی متن داستان میان گفتمان مردسالار و نگرش فمینیستی، سرگردان می ماند، و پروژه را با شکست روبرو می کند.
پل دو من می گوید: در ادبیات، گفتمان های مسلط قدرت سعی دارند ایدئولوژی های خود را به مخاطب تزریق کرده و بقبولانند. او می گوید، هر متنی دارای یک ایدئولوژی مرکزی است که با دیگر عناصر یا اِلِمان های موجود در متن در هارمونی قرار دارد و با هم هماهنگ هستند.
نقد شالوده شکنانه، در متن نکات و شکاف هایی را می بیند که ایدئولوژی های غالب، خواسته یا ناخواسته، توانسته اند از طریق آن ها وارد متن شوند. کار منتقد شالوده شکن نیز، نشان دادن این اِلِمان هاست که ساختار مرکزی ایدئولوژیِ متن را با حضور خود نقض کرده اند. این اِلِمان ها در جهت و هارمونی با ایدئولوژیِ مرکزیِ متن نبوده و از آن فرار می کنند، متن شالوده خود را می شکند.
نقد فمینیستی به یک اثری ادبی در نگاه کلی اولیه، توجه به Agenda یا دستورالعمل آن است. این دستورالعمل نیز همان ایدئولوژیِ مرکزیِ متن است که مردسالارانه و یا فمینیستی است. بر اساس وجود و حضور اِلِمان های هر یک از این دو دیدگاه، متن اثر مبلغ همان نگرش است. همچنین اگر اثر، اِلِمان هایی از هر دو دیدگاه را داشته باشد، دستورالعمل متن آن مبهم می شود.
با توجه به مفهوم دستورالعمل، این کتاب در نگاه کلی واولیه به ظاهر فمینیستی است زیرا، نویسنده روایت زن است. روایت دربارۀ یک زن است. راوی دغدغه هویت یابی و یافتن خودِ گمشده اش را دارد و آن را می یابد. او زنی جسور است و راحت با دیگران ارتباط می گیرد. زنی تحصیلکرده و روشنفکر است. او منتقد جامعه و افراد پیرامونش است که گاه با صراحتِ لهجۀ کوچه - خیابان آن را بیان می کند.
حال از دیدی شالوده شکنانه - فمینیستی اِلِمان هایی در متن را بررسی می کنیم که همسو با گفتمان مردسالارانه اند و در متن کتاب خزیده اند.
کلیشه های جنسیتی
در گفتمان مردسالار، تفاوت های بیولوژیک و آناتومیک مردان را متمایز از زنان می کند. مردان براساس همین تمایز و تفاوت، در نقش های اجتماعی برتر قرار دارند. نویسنده نیز از زبان راوی، اولویت هایی را برای مردان قائل می شود، که صرفا براساس جنسیت آنان است. راوی خوشحال و مغرور از داشتن پسر در مزایای آن می گوید:
"انگار خوشحالم که بچه ام پسر است و دختر نیست، خوشحالم که نمی خواهد سیندرلا یا زیبای خفته باشد، نمی خواهد منتظر باشد تا شاهزاده ای روی اسب سفیدش بیاید و نجاتش بدهد. پسرم می خواهد سوپرمن باشد یا اسپایدرمن، می خواهد شجاع و قوی باشد، می خواهد پرواز کند و با قدرتش دنیا را از دست دشمن ها و آدم های بد نجات بدهد." (ص 36)
"خب این اولین فایده پسر بودن است، این که هرجا جیشت بگیرد می توانی زیپ شلوارت را بکشی پایین و کارت را بکنی." (ص 67)
" آخر مگر نه اینکه پسرها باید هر چه زودتر مرد بشوند و طوری زیر بار زندگی ... که کسی صداش را نشنود... " (ص 89)
"پسرم... هنوز مثل احمق ها بعضی وقت ها از گفتن کلمه پسرم توم پُر می شود از کلمه احمقانه غرور." (ص 81)
"می گویم و تازه من یک پسر دارم، یک پسر پنج ساله. نگاهم می کند... پر از غرور." (ص 139)
انتخاب شدن، برتر ، برترین
نگرش مردسالار- سنتی، سعی دارد کلیشه های مورد نظر خود را به عنوان الگوهای زن و دختر مطلوب به جامعه بقبولاند، کلیشه های دختر خوب - دختر بد.
کلیشه دختر خوب در این دیدگاه، انتخاب آن ها با عنوان "تر" و "ترین" دختران محیط خودشان است. این دختران خود انتخاب نمی کنند بلکه انتخاب می شوند و در مسیر رشد خود تا مرحله انتخاب شدن در رقابت و مسابقه ای نفس گیر با دیگر زنان و دختران قرار می گیرند. هر کدام از آن ها به تنهایی باید تمامی شرایط مطلوب این دیدگاه را داشته باشند. در مرحله انتخاب نیز دختر برتر یا بهترین آن ها بر بقیه پیروز می شود:
"می گوید : آدم بین یک عالم دختر انتخاب بشود بهتر است یا بین هیچکس؟" (ص 90)
"کیوان به من اعتماد دارد. به قول خودش با نجیب ترین و سربه زیرترین دختر دانشگاه ازدواج کرده است..." (ص 50)
نگاهِ به ازدواج
گندم که خود نیز اهل ازدواج نبود، از دوران دانشجویی تا پنجسال بعد از آن، یعنی بیست و هفت سالگی اش اوقاتش را با فرید می گذرانده، فرید هم که اهل ازدواج نبود (گرچه در جایی راوی ذکر کرده که راضی به ازدواج هم شده بود)، پس راوی به پیشنهاد کیوان که (درحال) اهل ازدواج است پاسخ می دهد:
"به خودم می گویم : مگر فرید رهدار را نمی شناختی! فرید رهدار و ازدواج!" (ص 121)
"به خودم می گویم : راست می گویی، چرا نباید باور کنم، آخر گندم و ازدواج!" (ص 122)
نکته بر سر ازدواج کردن یا نکردن نیست، بلکه بر سر ازدواج مرد با دختر کلیشه خوبست؛ دختری که معیارش "نجیب ترین و سربزیرترین دختر دانشگاه"است. این دو ویژگی از دیدگاه مردانه جزو پسندیده ترین ویژگی های دختران برای ازدواج است. و باز این که گندم دارای این صفات بود یا نبود و یا معتقد به آن ها یا نه، مهم نیست. نکته در این جاست که، او از دیدگاه کیوان (و اعتمادِ او به خودش) درمسئله ازدواج، از همان نگاه مردسالارانه به کلیشه دختر خوب سود می برد.
نگاهِ راوی به ازدواج در همسویی با نگاهِ غالب جامعه است نسبت به دخترانی مانند گندم که قبل از ازدواج روابط و دوستان پسر دارند. بهترین راه حلّ راوی برای تبدیل به کلیشه دختر خوب شدن ازدواج است:
"به گندم گفتم: من از جنس تو نیستم، من باید ازدواج کنم. اگر کیوان را از دست بدهم شاید دیگر هیج وقت کسی حاضر نشود با من ازدواج کند. " (ص 81)
نویسنده همچنین در هاله ای از ابهام و محتاطانه، استقلال سکشوالیتی گندم و رابطه او را با فرید بازگو می کند. پرده پوشی و عدم شفافیت بیان روابط قبلی دختر قهرمان خوب ما، در نهایت دادن امتیاز دیگری به الگوهای مردانه در روابط زن و مرد است :
"خانم حکیمی به گندم گفت: دیشب دیگر کجا بودی؟
گندم مثل بچه لوس ها گفت: با اینکه فرم پر م یکنیم، با اینکه شماره تلفن می گذاریم، با این که می دانید خانه دوست بابام بودیم، باز هم اینقدر دلتان برایمان تنگ می شود که می پرسید؟" (ص84)
"فرید رهدار... عاشق این بود که گندم همه اش کنارش باشد، که با آن چشم ها گندم را بلیسد، گندم را گاز بزند، گندم را بخورد..." (ص 104)
"می گویم: به زلزله هم زیاد فکر میکنم ... برای همین بود که دلم نمی خواست شب ها توی آن خانه درب و داغانت بخوابیم." (ص 139)
تقدیر گرایی
تفکر مردسالار- سنتی، از تقدیرگرایی برای مجاب کردن زنان به موقعیت های فعلی خود و پذیرفتن شرایط موجود سود می برد. با تقدیر و دست سرنوشت، دیگر تلاش زن برای دستیابی به هویت و دیگر موقعیت های موجود در اجتماع ضرورتی ندارد.
تاکید نویسنده به نقش تقدیر حتی در صورت خواست به تغییر، راوی را در فضای پررنگی از تبلیغ کلیشه های تقدیرگرایی و سرنوشت قرار می دهد. پذیرش شرایط موجود همسو با تفکر تقدیرگراست. دیگر تصمیم و انتخاب و تغییر لازم نیست. می توان اشتباه کرد و پیامدهای آن را در زندگی بر عهده نگرفت و همه را به گردن تقدیر انداخت :
"یعنی تقدیر آن پسر آفریقایی بود که پسرخواندۀ مادونا شود. شاید یک طرفش تقدیر بود و یک طرفش تصمیم. از خودم می پرسم یعنی امکان داشت مادونا آن لحظه ای که می خواست انتخاب کند بچۀ دیگری را انتخاب می کرد؟ به خودم جواب می دهم نه، امکان نداشت... " (ص36)
"به خودم می گویم: باور می کنی، باور می کنی که اشتباهی در کار نبوده است، که این تقدیر است؟ " (ص 126)
"خودم بهم می گوید: که وقتی تغییرش می دهی همان تغییر هم تقدیر است" (ص 126)
جایگاه اجتماعی و کار زن
در نگرش مردسالار، مرد مسئول تأمین معاش و نان آور، و مسئولیت اصلی زن خانه داری و بچه داری است. زن هویت مستقلی برای خود ندارد. جایگاه اجتماعی او وابسته به شوهر است. کار او یا تفننی است یا به تخصص کمتری نیازمند. اولویت برای زن رها کردن کار و پرداختن به مسئولیت اصلی اش یعنی کار خانه است. نگاه مردسالار به کار مرد همراه تخصص های بالا در جامعه و حرفه ای است.
با نگاهی به کار زنان در کتاب، هلیما خدمتکار و بتول خانم، هر دو کارگر خانه هستند. مادر گندم در مرکز بازپروری کار می کند. هر سه این زنان متعلق به اقشار پایین جامعه، بدون تحصیلات و نیازمندند. کار آن ها بنا بر ضرورت زندگی شان است، نه اختیار و یا کسب هویت مستقل اجتماعی. خانم حکیمی، مسئول خوابگاه در سلسله مراتب شغلی زیردست رئیسش به حساب می آید. منشی روانپزشک و منشی فرید، هر دو کارشان جزو مشاغل پایین تر در جامعه است. فقط خانم محمدی دبیر شیمی تحصیلات دانشگاهی دارد و حرفه اش دبیری است. بقیه زنان یا دانشجو هستند یا خانه دار، که در اصل هویت مستقل اجتماعی ندارند. سطح کار و درآمد زنان شاغل در داستان، از خانم محمدی دبیر شیمی، یکی از مشاغل متوسط جامعه به سطوح پایین تر گرایش دارد. به غیر از او بقیه حرفه ای نیستند و هرکسی می تواند کار آن ها را انجام دهد.
و اما کار مردان در داستان، به غیر از فروشنده دربندی تنقلات و آقا رضای سرایدار، پدر گندم مالک و زمیندارست. کیوان و منصور در موقعیت های بالای مالی در جامعه هستند. فرید صاحب و سردبیر مجله است. از تعریف و توصیف راوی دکتر روانپزشک هم درآمد خوبی دارد. آقای رضوی دبیر ریاضیات است و درآمد متوسطی دارد. کار همه این مردان داستان تخصصی و کاملا حرفه ایست. آن ها به غیر از دو نفر اول در موقعیت های خوب یا بالای اجتماعی، مالی و فکری جامعه هستند. سطح کار و درآمد آنان از دبیر ریاضیات که کاری متوسط است به سطوح بالای جامعه متمایل است.
وابستگی و تحصیل
از دیدگاه فمینیستی، کار زن به استقلال مالی و فکری او و تصمیم گیری های فردی می انجامد. سبب عدم وابستگی به دیگران و شوهرش می شود. پیامد نشاط و سلامتی جسم و روان را دارد. اما در نگرش مردسالارانه، تحصیل زنان برای بهتر خانه داری و مادری و بچه داری کردن است و نه کار. از این رو به تحصیل و آموزش زنان و دستیابی آن ها به کار و درآمد مناسب، اهمیت کمتری داده می شود.
نویسنده گندم را که دختری تحصیلکرده، روشنفکر و کتابخوان است. ورزش می کند و قوی و پرنشاط است. و می خواهد از همه لحظه های زندگیش استفاده کند. با شعر خواندن بپرد و بجهد و ته دنیا را پاره کند :
تبدیل به راویِ خانه دار و غرغروی سرگردان و الکلی می کند که پریشان و بی تفاوت نسبت به اوضاع و احوال پیرامونش است. زندگی وابسته ای به دیگران دارد. به دنبال هویت مستقل از دیگران، به ویژه مردان زندگی خودش نیست. و تحصیلات دانشگاهی او به چه کاری آمده است؟ با آن به اضافه زیبایی، شوهر پولدار پیدا کرده تا بتواند با پول بیحساب او (کیوان) سوار بر ماشین های گرانقیمت شود. سرگشته در خیابان ها و اتوبان ها در خیال به دنبال خودِ گمشده، آرزوها و عشق قبلی خود بگردد.
مردان استواری ، زنان تزلزل
در دیدگاه مردسالارانه مردان ثبات فکری و عملی دارند و منطقی اند. زنان دنباله رو مردان هستند و متزلزل وغیرمنطقی. فرید و کیوان با دو شخصیت متفاوت، هر کدام در راه و روش خود دارای ثباتند. فرید روشنفکر، کوهنورد، اهل کتاب و نویسندگی است. تاهل و تعلق نمی خواهد. گندم تا با فرید همراه است با دنباله روی از او به کوه می رود. اهل تاهل و تعلق نیست و تصور روشنفکری از خود دارد (مثل خر سیگار می کشد و کتاب هایی می خواند که از آن ها چیزی نمی فهمد) :
"گفتم : تمام آن کتاب ها را فقط به خاطر این میخواندم که گندم می داد بخوانم، بدون اینکه چیزی ازشان بفهمم. حالا می خواهم بفهمم، می خواهم بفهمم که رهایی از قید تعلق یعنی چی. " (ص 86)
"نمی فهمیدم. من این حرف ها را نمی فهمیدم، این حرف ها توی گوش من نمی رفت، این اداها، این اصول ها، این فیلم ها، این گندم برای خودش یکپا هنرپیشه بود..." (ص 90)
و با کیوان اهل ازدواج و تشکیل خانواده و کار پردرآمد، به منصور مشاوره خانوادگی داده و در پی تعویض بی ام و نازنینش با یک پرادوی تپل مپل است. گندم یا راوی با هر دو مرد (فرید و کیوان) ثباتی ندارد و خودش نیست. زندگی او به هر صورت کج و معوج و متزلزل است:
"ناهار که تمام می شود، نمیدانم میخواهم چکار بکنم یا کجا بروم. وقتی کیوان نیست زندگی ام به این شکل کج و معوج است. وقتی کیوان هست زندگی ام یک جور دیگری کج و معوج است. در هر صورت زندگی ام کج و معوج است." (ص 37)
رابطه خواهری
از نظر فمینیست ها Sisterhood یا رابطه خواهری در میان زنان نقش بسیار مهمی را ایفا می کند. این دیدگاه معتقد است که اغلب زنان تحت ستم و تسلط قوانین و تفکر مردسالارانه اند. رابطه خواهری حاکی از درک موقعیت مشترک زنان از جانب همدیگر در شرایطِ بومی، فرهنگی و اجتماعی متفاوت است.
نویسنده از دید و زبان راوی و گندم نسبت به دیگر زنان روایت، حس همدردی و همدلی ندارد. راوی نکته مشترکی با این زنان در ستم و تسلط گفتمان اجتماعی حس نمی کند. او با بیشتر آن ها مسئله دارد. فقط از مادر بزرگ و هلیما (که آن هم تماس مستقیم، مستمر و موثری با آنها نداشته است) و رانندۀ زن خوشروی ماکسیما در اتوبان، با حس مهربانی و بدون خشم یاد می کند. توصیف خانم محمدی دبیر شیمی و منشی دکتر روانپزشک محو است. و اما در بقیه توصیفات از زنان روایت، نشانی از رابطه خواهری و حس همدردی و ستم مشترک نیست. که از آن ها با نام و صفات حیوانات یا دشنام و تمسخر و یا بدبینی و بیزاری یاد کرده است:
"بتول خانم، وراج و خرس سفید و پشمالویی است. مامان بچه های مهدکودک، لوس و ننرند. خانم ژیگول میز بغلی که باید حالش را جا آورد. مادر رنج کشیده اش زنیکه است. از هم اتاقی هایش لادن عوضی، خر، گاو و سگ است. میترا بی بو و گندست و بود و نبودش فرقی ندارد. سوسن با اشک هایش حال او را بهم می زند. خانم حکیمی ریش و پشمی، و نتراشیده و نخراشیده است و پاچه همه را هم می گیرد (البته به غیر از گندم). راوی، کتی زن منصور و مینو و دیگر زنان ثروتمندِ میهمانی های لوس و ننر را مسخره می کند (که البته خودش هم یکی از آنهاست). در مقابلِ دخترهای جوان بی حوصله است. در توالت خوابگاه از دختر جوانی که مشغول ور رفتن با سرو صورت و دماغ عمل کرده اش است، با تمسخر یاد می کند. دختر باربی بلوندِ اتاق 212 به نظرش بیحال و رنگ پریده است که صدای خاله سوسکه ای اش از یک جای دیگرش درمی آید. دختر سبزهه همان اتاق پر از عشوه به دل گندم نمی نشیند. حوصله احوالپرسی های گرم الکی با پیرزن های عقده ای و غرغرو را ندارد. خانم نعمتی پیرزن همسایه برای آقا رضای سرایدار عشوه خرکی می آید. و بالاخره منشی فرید که خوشبختانه بی ریخت است".
حالا که راوی در نقش دختر کلیشه ای خوب است از دختران دانشجو ایراد می گیرد. گندم دوران دانشجویی را اصل و دختران جوان امروز دانشجو را نسخه تقلبی خود می داند. البته گندمی که جنس رفتار و عمل او غیبت های شبانه و دروغ هایی که سرهم می کرده و تحویل مسئول خوابگاه می داده با جنس رفتار و عملکرد این دختران جوان یکیست. انگار که او در بیست سالگی نمی دانسته که از لحظه هایش چگونه استفاده کند :
"انگار بخواهد بگوید حالا دیگر بیست ساله ها از فشار قبر و نکیر و منکر خنده شان می گیرد، حالا دیگر بیست ساله ها می دانند که چطور باید از لحظه هاشون استفاده کنند، حالا دیگر همه گندم شده اند ... گندم های تقلبی..." (ص 94)
"گندم گفت : اشکال تو اینست که نمی توانی از لحظه ها استفاده کنی. " (ص 56)
نگاهِ به بدن و نگاهِ جنسیتی
از نکاتی دیگری که در نقد فمینیستی یک اثر مورد توجه قرار می گیرد، نگاه به بدن زن است. این که بدن زن چگونه توصیف شده و با چه معیارهایی مورد سنجش قرار گرفته است. بدن زنان از دیدگاه مردسالارانه خوش تراش، زیبا، و به ویژه جوان است.
نگاه راوی به بدن خودِ، گندم و دیگر زنان پیروی از الگوهای مردانه متداول و تعریف زیبایی زنانه از دیدگاه مردسالارانه است. وصف گندم دختری بسیار زیبا و جذاب و دلرباست. او چشمانی براق، موهایی لخت، دو چال بر روی صورت، ابروهای تحفه (کنایه از خیلی زیبا) دارد. دست هایی تمیز و لطیف، پوستی صاف و گندمی با بوی گل یاس دارد. لبخندهای گندمی او هم که دیگر معرکه و کار راه اندازست:
"جلو در نگهبانی یکی از آن لبخندهای گندمی به نگهبان می زنم" (ص 83)
"خانم نعمتی است... لبخند می زنم. اولین بار است که یکی از آن لبخندهای گندمی بهش می زنم" (ص 126)
نفوذ دیدگاه مردسالارانه در نگاه راوی از توصیف بدن خودش است. او با نگاه کردن و دست کشیدن به بدن خود رضایت خاطرش را از این که هنوز بدن جوانی دارد، ابراز می کند. در حالی که بدن خود را تمام و کمال قبول دارد و مرتب با ریزه کاری ها از آن تعریف و تمجید می کند، در نگاه به بدن زنان دیگر با سنین مختلفِ بزرگسال، پیر و نیز دختران جوان توصیفاتی دارد که همراه با تحقیر و تمسخر است. در بهترین حالت حاکی از آن است که هیچکدام از این زنان زیبایی شان به پای زیبایی او نمی رسد:
"نمیدانم چرا همه تا گندم را می دیدند انگار سحر می شدند، طوری که لج آدم در می آمد. زن و مرد و بزرگ و کوچک و انقلابی و غیرانقلابی هم نداشت، حتا آن لادن عوضی که چپ و راست از گندم بد می گفت وهی زر می زد که می خواهد اتاقش را عوض کند، چهار سال توی همان اتاق ما ماند..." (ص 63)
در توصیف زنان، فقط مادربزرگِ دوست داشتنی چشم عسلی و مو نقره ای است. هلیمای خدمتکار لب های پت و پهن دارد. مادر اول چاق و چله است و بعد لاغر و تکیده عین یک لته کهنه می شود. چشم های او چروکیده و دهانش کف کرده و دست هایی کثیف و چرکی دارد. دختران جوان هم اتاقی گندم، سوسن و لادن و میترا اصلا توصیف نشده اند. خانم نعمتی پیرزن خوش تیپِ همسایه هم صورتش پر از چین و چروک است. که در قسمت رابطه خواهری نگاه به بدن بقیه زنان گفته شد.
در نگرش فمینیستی همه زنان موجوداتی اسطوره ای و اثیری و اغواگر مردان نیستند. بیشترآن ها با بدن های معمولی خود زندگی می کنند و با همین بدن ها با مردان رابطه دارند، و لازم نیست که زنی بسیار زیبا و طناز و خوش اندام و جوان باشد، تا با شخصیت اول ظاهر شود و داستانی را بیافریند.
قابل ذکر است که راوی ضمن این که از همه مردان داستان یا بدش می آید یا با آن ها به نوعی مسئله دارد، وظیفه دلبری از همه آن ها را نیز به تنهایی بدوش می کشد و شاهکار این دلبری هم بازی موش گربه او با منصور است.
****
از دید شالوده شکنی - فمینیستی، داستانِ "احتمالا گم شده ام" مردود شد. در این نقد نه به مردان و جنس آن ها که به رسوخ نگاه مردسالار، مرد محور و برتری طلب در کتاب نسبت به زنان پرداخته شد. پروژۀ هویت یابیِ زنانۀ راوی با سرک کشیدن هایِ مرتب به دیدگاهِ گفتمان مردسالار، در ایدئولوژیِ مرکزیِ متن ابهام دارد و در ارائۀ نگاهی فمینیستی به زنان جامعه، موفق نشده و شکست خورده است. به نظر می آید اگر نویسنده داستان زندگی بتول خانم کارگر منزل را که نسبتِ به راوی برخوردهای زنانه و حساس تری به مسائل خود، مشکلات اجتماع و محیط پیرامونی اش داشت، دستمایه روایت خود می کرد در ارائه چنین پروژه ای موفق تر می بود.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر