۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

فیلم انتهای خیابان هشتم


شاید داستان داستانی تکراری است: برادری به حکم غیرت به مزاحمت خیابانی نسبت به خواهرش واکنش نشان داده، در منازعۀ خیابانی، مزاحم می میرد. تصادف و حادثه واژه هایی اند بی باری حقوقی ظاهراً. قتل، قتلِ عمد است. فیلم روایتگر کم تر از سه روز تا موعد اعدام است. خانواده و دوستانی که نفس زنان در پی جمع کردن "100 میلیون" پول تا رسیدن به رضایت، قبل از موعد مقرر، اند. انتهای خیابان هشتم روایت انسان های به خود وانهاده ای است که به هر ممنوعی دست می یازند تا مانع بزرگترین ممنوع، گرفته شدن جانی، شوند. قوۀ قاهره جایی پیش از شروع فیلم حکم را صادر نموده و پا پس کشیده. این است که آنچه پس از آن و از ابتدا شاهدیم مناسبات قدرت مبتنی بر جنسیت و ثروت و نفوذ است در گیر و دار و آماده کردنِ پولِ خون. خانواده ای به خانواده ای واگذاشته شده اند تا هرچه می توانند کنند و از پسِ هم برآیند. در غیبت غائبِ اعظم، هر چیز خانوادۀ مجرم که ارزش فروش داشته است فروخته می شود و یک سوم پول تهیه. و اما مابقی...

نخستین امید بعد از داشته ها کمک گرفتن از خیری است که شرکت و پولش را در فیلم می بینیم و نفوذش را از قرائنی، من جمله سرعت عمل در فهمیدن گذشتۀ احتمالاً سیاسی پدر خانواده، حدس می زنیم. نخستین گزینه در آخرین لحظات بی هیچ توضیح چندانی منتفی می شود و البته که تماشاگر می فهمد گذشتۀ پدر لزوم خیرورزی برای حفظ جان پسر را توجیه نمی کرده. از انفعال غم زدۀ پدر از پیشتر سرخورده که کاری بر نمی آید. خواهر (نیلوفر)، شوهر خواهر(بهرام) و دوست (موسی) باید در این دو روز آخر 65 میلیون تومان جور کنند اگر بخواهند برادر و دوستشان دو روز بعد نمرده باشد. صد البته که در بن بست خیرورزی راه حلال و طیب دیگری دو روزه این پول را ایجاد نمی کند. فروش اعضای بدن، نظیر کلیه، با وجود متقاضیان جدی اش نیز حتی بیش از این زمان می برد. جایی که مرگ اینقدر جدی و واقعی و مصمم نشسته از کدام امکان می توان چشم پوشید؟ پوکر؟ فروختن بچه؟ تبانی در شرط بندی و کتک خوردن و باختن مبارزه و غرور؟ یا استریپ تیز سازمان یافته در انتهای خیابان هشتم؟ هر که هر چه دارد روی میز بازی می گذارد... اما هرچۀ نیلوفر هنوز برای این جامعه سنگین ترین است. اگر برد و باخت باقی بازیگران را پول برگردانده شان از سر میز جبران می کند، جانِ برادر نمی تواند توجیه گرِ پول نیلوفر باشد. هرچه باشد این دورِ باطل مرگ اندود حول محور تنِ نیلوفر/ زن است که شکل گرفته...

فیلم جدید علیرضا امینی فیلم خوبی است؛ اگر خیلی خوب را بخواهیم برای فیلم های پیش رو نگه داریم. توان دراماتیزه کردنی که در هفت دقیقه تا پاییز بی هدف خرج شده بود و فقط در طول تماشا تماشاگر را بغض اندود می کرد، این بار با یک نقد اجتماعی جدی همراه شده است. نقد مناسبات قدرت مبتنی بر سرمایه و مردسالاری در غیاب غائبِ اعظم. در جایی که قدرت و ثروت تنها پیشبرندگان روابط اند، در جایی که گذشته از کار، اندام های بدن، کودک، زن و در مجموع انسان کالای قابل معامله است آنچه بیش از همه فیلم را به یک اثر انتقادی بدل می کند نه نشان دادن این همه که نشان ندادن قدرت حاکمه ای است که نه تنها با حکم صادره اش که با بسترسازی ها و چشم پوشی هایش آنجا که باید ببیند دستی جدی در آنچه جاریست داشته است. قوۀ قاهره ای که دیدزدن های بیهوده اش تنها مجرای بهینۀ تمام کردن این بازی را می بندد و بکن نکن های ایدئولوژیکش عملاً هیچ انعکاسی در آنچه رخ می دهد ندارد. قوۀ قاهره ای که خوب می داند کجا چشم هایش را ببندد. در امتداد این روابط بیمار و این آشوبِ برپاست که انتهایی جز سوختن همه حتی شادترین های جامعه معقول نمی نماید. نه! فیلم علیرضا امینی فیلم خیلی خوبیست؛ آنقدر که می توان مرور کاستی هایش را به مقالی دیگر واگذاشت.

۲ نظر:

  1. خوشحالم که باز اینجا مینویسید. باید فیلم را ببینم بعد از خواندن این متن.

    امیر

    پاسخحذف
  2. نقد اصولی و موشکافانه ای ، اون طور که آموختیم، نیست. بیشتر تلاش کوچیکیه برای دوباره اینجا بودن

    پاسخحذف